پریا

رمزی

ادامه نوشته

ساعت 12 شب امیر تو تخت : مامان اون پیشی کوچولو که از خونه مرضیه آوردیم کو ؟

من : نمیدونم کجاست. بخواب فردا پیدا میکنم بهت میدم.

امیر: آخه میخوام خب ... پیشی منو میخواد ببین دستهام خالیه!

من: آخه نمیدونم الان کجاست شبه بزار فردا پیدا میکنم بهت میدم!

امیر: رفته بودیم شمال بعد دایی حامد رفتی باب اسفنجی* خریدی برام بعد پیشی کوچولوه تو بغل باب اسفنجیه!

من: :O :O :O ... تو چه چیزایی و یادته :O

واقعه ماله نیم ساعت پیشه! داغ داغ 


گوش امیرحسین همه جا هست

امیر حسینم این روزا همش داری میپرسی میپرسی... یعنی من پشیمون میشم اگه بخوام با هر کی حرف بزنم چه رو در رو چه تلفنی :) از هر کلمه یه چی برات سوال میشه!!!!

من : ئه جدا ماشین علی آقا؟ چرا 

پشت خط: دارم توضیح میشنوم

امیرحسین : علی آقا کیه؟ ماشینش چی شده ؟ ماشینش چی بوده؟

من خطاب به امیرحسین : علی آقا بابایه نیما

امیرحسین : بابایه مرتضی

من : بعله بابایه مرتضی!

امیرجسین : ماکسیماشون چی شده ؟؟

من :O

امیرحسین : دارم میگم ماکسیماشون چی شده؟؟

من: خراب شده تو جاده میخواد از بابا پرسیده چی کار کنه؟؟؟

امیرحسین : جاده چی؟

من جاده : شمال

دیگه کسی پشت خط نیست!!!! قطع میکنه از دست حواس پرتی من

یه ساعت بعد

امیرحسین : مامان مرتضی رفته شمال؟؟؟

:X

یعنی اگه تو هم اتاق باشه مشغوله بازی باشه ما این ور حرف بزنیم از توش هزارتا سوال درمیاره

فکر کنم بزرگ شه طراح سوالهایه کنکور شه :) از بس که نکته ایی میپرسه و میپیچونه

خدایا امروز عصر وقتی دست امیرو تو دستم گرفتم سرشار شدم از حس لذت مادرانه!!! 

هستی من وقتی تو اتاق بازی میکردی بلند بلند و شاد میگفتی واسه خودت :من عشقه مامانمم من عرم (عمر) مامانمم من نفس مامانمم من همه تس (کَسِ) مامانمم ... بازم شاکر شدم خدارو که دخترم عشقم باور داره .چه جور عاشقشمممم... 

ادامه نوشته

عکس

می خوام یه عکسی بزارم که شکار لحظه ها بود... که تفاوت سلیقه هاتونو به طور ژنتیکی نشون میده که رفتین سراغ میز توالت و امیرحسین به تقلید بابا ریش تراش و هستی هم رژ لب :) آپلود عکس کوچولوهای فارسی


یه مامانی که شیفته بچه هاشه :) :) :)

امیر حسین عاشقه اینم که غذات تموم میشه با بشقاب خالیت پا میشی راه میوفتی تو آشپزخونه میگی دوباله غذا می خوام....

هستی 90 درصد صدات میکنم بستنی... آخه عاشقه بستنی ام ولی فکر کنم تورو بیشتر از بستنی عاشقم :)

امیر حسین این قدر مدله خوابیدنتو دوست دارم این قدر دوست دارم... این که حتما حتما باید دمر شی تا خوابت ببره اونم دمره یه وری... وای باسنتو قلمبه کنی دستهاتم بدی زیره بالش تا خوابت ببره... وقتی هم غلت میزنی عینه بچه شیر کوچولو ها هستن تپلین در حاله غلت زدنن شکمشون این ور اون ور میشه... وای عینه بچه ببر و شیر ابهت داری موقع خواب... خلاصه خیلی ازت خوشم میاد..

آهای هستی خانوم این جمله هایی میگی دیوونه میشم...

مامان تو نگران نباشیا من بلیزم خیس نمیشه

مامان مواظبه خودت باش

امیر حسین ساکت مردم خوابن زشته

مامان موبایلتو بزار بالا امیر میندازه میشکنه!!!

وای امیر حسین عاشقتم یعنی... عاشقه اون موهایه لختتم که هر چی کوتاه میکنم چتریتهاتو باز زودی بلند میشه میاد زیره ابروت!!! عاشقه بند بند انگشتهایه تپلتم... وقتی دستهاتو میشورم انگار تو دستهام پنبه است... عاشقه اون چشایه درشته مشکیتم که نگام میکنی دلم میلرزه 


آهای هستی خانم باربی ... غش میکنم وقتی بهم میگی مامان جون دوست دارم ... عاشقه بوس کردنه لبهاتم

هستی وقتی یکی پیشمونه بهت میگم یه توپ قلقلی بخون

میگی: یه توپ قلقلی بابام بهم عیدی داد و نمیخونم

چرا نمیخونی بخون دیگه واسه مامانی که همیشه می خونی الانم بخون

میگی: نمیخونم دیگه دوست ندارم

میگم چرا آخه

میگی : نمیدونم نمی خوام بخونم...

بعد میگم خوب آقایه راننده بخون..

میگی: آقایه راننده ماشینو بزن تو دنده بچم داره میخنده نمیخوام بخونم :D  :))

بعد میگم امیر مامان  تو ستاره بخون

امیر: هستی بلده بگو اون بخون

(آیکون یه مامانه کنف شده جلویه مهمون :))

عاشقتم دیگه اینم دلیلاش.. والا...


امیرحسنم وقتی صدات میکنم امیر عشقه قشنگم تو هم میگی جانم!!! دیگه اصلا یادم میره چی کارت داشتم همین جوری ادامه میدم تو هم هی می گی جانم...

من: امیر عشقه قشنگم

امیر: جانمممممممممم

 من: امیر ضربان قلبم

امیر: جانممممممممم

من : امیر نفسه مامان

امیر : جانممممممممم

و........ اصلا دیگه یادم میره چی کارت داشتم؟!؟!؟ :)))

آخه چی تو این دنیا بیشتر از این بهم مزه میده که یه هو یه دخمله ملوس ظریف مریف بپره تو بغلم بوسم کنه بهم بخنده دلمو بلرزونه هان؟؟؟ با اون چشاش برام مژه بزنه تا اجازه کاری که ازم خواسته و صادر کنم همین که مژه میزنی تند تند با یه لبخند سست میشم تسلیم میشم اصلا هر چی تو بگی... اصلا دلم رفت... بیا اصلا قلبمم ماله تو... :*

وقتی جفتتونو تنبیه میکنم به علت خراب کاری مثلا میگم امروز اصلا سی دی گوگولوهارو نمیدم بهتون که ببینین!!! بعد همدیگرو بغل میکنین همو دلداری میدین تا ی 5 دیقه ایی همین جور دوست داشتنتون قلمبه استو دووم داره یه ذره که میگذره باز میوفتین به جوونه هم :))


گشت و گذار

بازم یه قرار دیگه با اردی بهشتی ها بازم خوش گذرونیه شما 2 تا فسقل...

بله چهارشنبه یعنی پری روز ما با یه سری از دوستاتون رفتیم هپی هوس و من .زن عمو شما 2 تارو با خودم بردم که البته شماها بهش میگید خاله. بله محض بی خاله بودنه شما فسقلها یادتون دادم به زن عموتون بگین خاله :) رفیتم هپی هوس با 6 از دوستهایه اردی بهتشتیتون و مامانهایه مهربونشون... و چه قده خوش گذشت.. هم به شما که با دوستاتون بودین هم به ما مامانا که یه خلوتی میکنیم و یه گپه دوستانه و بگو بخند میکنیم... برگشتنی هم تو ماشین خوابیدن و با اون ترفیک شدید بعد 3 ساعت رسیدیم خونه تا من رفتم خاله رو برسونمو برگشتیم خونه درست 3 ساعت شد و خوش بختانش این بود که از این 3 ساعتو شما 2 تا عزیزایه من 2 ساعتشو خواب بودین و قسمت ناراحت کننده اش این بود که من خیلی خسته شدم و وقتی رسیدیم دلم استراحت می خواست ولی شما ها تازه از خواب پاشده بودینو سره حال بودین ... و دیگه نتونستم شام بپزم و شام رفتیم به سفارش شما ها کباب خوردیم... که باز یه کم اذیت کردین تو رستوران

و امشبم واسه اولین بار شما 2 تا ما رو اذیت نکردین و راحت رفتیم فست فود و غذا خوردیم همیشه این قدر تو صندلی وول میزدینو از جاتون بلند میشیدن و بلند بلند حرف میزدین یا نوشیدنیتونو میریختین کلی کثیف کاری که ما یه کم موذب میشیدم ولی این دفه همه چی خوب بود و دیگه بعد از nامین بار فکر کنم دیگه شما ها به غذا خوردن تو رستوران عادت کردین... و من خوشحال که شما ها بزرگ شدین آقا شدین خانوم شدین :* :*

یه کمم فکر کنم سرما خوردین که ناراحتتونم .. زودی خوب شین... بهتون قول دادم بچه هایه خوبی باشین هفته ایی یه بار ببرمتون هپی هوس

راستی 2 ساله و هفت ماهه شدین 2 روز پیش و 5 ماه مونده به 3 ساله شدنتون ...


بعضی وقتها که نگاتون میکنم میگم خدایا شکرت اینا همون 2 تا بچه هایه کوچولویه من بودن که خیلی ریز بودن که رفتن آز زردی بدن بستری شدن من رفتم بیمارستان دیدیم 2تاشون لخت دمر زیر نور خوابیدن کمر هر کدومتون اندازه یه کفه دست بود و پاهاتون شاید اندازه 2 تا انگشت چسبیده به هم ... خدایا شکرت



و هستی

هستی خشگلمم از پوشک گفتم... ای فداش شم که بدونه جایزه و پاداش کاراشو اعلام میکنه مثله خان داداشش باج گیر نیست... قربونت برم...

هستی تو خیلی مرتب و منظمی خیلی... مثله پری روز تو سرزمین عجایب که بچه هایه دیگه هر چی توپ از استخر میرختن تو بدو بدو همه رو میریختی تو استخر... همه چیو دوست داری سره جاش بزاری... حتی دستشویی میری قشنگ شیره آبو میبندی شلنگو سره جاش میزاری و وقتی دمپاییتو درمیاری جفت میکنی کناره در میزاری بدونه کوچک ترین تذکر از طرف من تا حالا... درست برعکسه امیرحسین که شلنگو پرت میکنه وسطه دستشویی یه دمپایی هم شوت میکنه ته دست شویی یکی هم یا پرت میکنه همون جا یا از دست شویی میوفته بیرون... :)


عاشقه جفتتونم.. عاشق :*

میوه

 مامان : امیرحسین انار می خوری؟؟؟

امیرحسین: نه نوخورم استخونو داره!!!


 مامان :امیرحسین نارنگی می خوری:

امیرحسین : نوخورم .ترشه!!!


 مامان: امیرحسین موز می خوری؟؟؟

امیرحسین : موز نوخورم شیر موز بده!!!


مامان : هستی موز می خوری:

هستی :نع

پرتقال چی ؟؟؟

هستی: نع

مامان: هستی میوه چی بدم بهت؟؟؟

هستی : نارنگــــــــی بده

فقط نارنگی می خوری دریغ از یه ذره موز که دلم خوش باشه یه میوه  کالری دار خوردی  :)



این پروژه هم به اتمام رسید

و بالاخره من موفق شدم که امیرحسین و از پوشک رسما بگیرم...

و دیگه از پوشک کردن امیرحسین هیچ خبری نیست حتی تو خواب ... و چه قدر بهش خوش میگذره ... و چه قدر به من سخت... ولی خدارو شکر

خدا یه همت بده بتونم هستی رو هم از پوشک بگیرم...

چه فصله خوبی بود این پاییز مهر ماهش از پستونک گرفتم جفتتونو  و تو آبان هم امیرحسین و از پوشک...